تندیس کچویی

محمّد کَچـويي

محمّد کَچويي فرزند رمضان به سال 1329 در حاجي‌آباد قم به دنيا آمد. تحصيلات خود را تا ششم ابتدايي ادامه داد، امّا به دليل شرايط بد اقتصادي خانواده، به کار در بازار روي آورد و شاگرد مغازه‌ی (کارگاه) آلبوم‌سازي شد. پس از چندي وارد حرفه‌ی صحّافي شد و براي خود مغازه‌اي تهيّه کرد. او با شرکت در محافل و جلسات مذهبي و حضور در محافلي نظير جلسات و درس آيت‌الله خامنه‌اي در هيأت انصار‌الحسين و شرکت در کلاسهاي درس عربي هيأت مکتب‌القرآن، با عناصر مذهبي و مبارز آشنا شد و به فعاليّتهاي سياسي و مبارزاتي روي آورد.

در 24 تير ماه 1351 توسّط ساواک دستگير شد. کچويي در دادگاه به يک سال حبس تأديبي محکوم شد. وي پس از آزادي ارتباط خود را با گروههاي فعّال و مبارز حفظ کرد و در آذر ماه 1353 به دليل همين ارتباطات و پشتيباني‌ها و نيز نقل و انتقال پيغام‌هاي عزّت‌شاهي دوباره دستگير شد. او اين بار در دادگاه به دليل تکرار جرم به حبس ابد محکوم گرديد و در تغييرات سياسي كشور، در سال 1356 از زندان آزاد شد.

او با پيروزي انقلاب اسلامي و تشکيل کميته استقبال در مدرسه رفاه مسؤوليّت انتظامات را به عهده گرفت و پس از تخليه‌ی مدرسه، مسؤوليّت زندان اوين را پذيرفت. پس از اين كه فرج‌الله سيفي كمانگر معروف به كمالي از شكنجه‌گران بي‌رحم كميته‌ی مشترك ضدّ خرابكاري دستگير شد،  كچويي در دادگاه محاكمه‌ی وي حاضر و از شكنجه‌هايي كه توسّط كمالي و ديگر شكنجه‌گران بر روي او اعمال شده بود اين‌گونه مي‌گويد:

«از سال 51 كه دستگير شدم، مدّتي در زندان قزل‌قلعه بودم و بازجويي‌هايم را پس داده بودم. در زندان اوين به دست حسيني، عضدي و ازغندي پذيرايي مفصّلي شده بودم. كمالي هميشه كفش‌هاي نوك‌ تيز مي‌پوشيد و مست هم بود. با نوك كفش‌هايش به ساق پاي من مي‌زد. او از بس با نوك كفشش به ساق پاي من زده بود، عصب‌هاي قسمت زانو به پايين من آسيب ديده و هنوز هم كه هنوز است پاهايم درد مي‌كند. اينها سلول هشت را كرده بودند اتاق شكنجه و آن قدر سر و صداي شكنجه شدگان زياد بود كه ما شكنجه‌ی خودمان يادمان رفته بود. شب و نصف شب هميشه صداي شكنجه شدگان به گوش مي‌رسيد».

سرانجام در هشتم تيرماه سال 1360 به دست کاظم افجه‌اي که تحت تأثير محمدرضا سعادتي از رهبران سازمان مجاهدين خلق (منافقين) بود ترور شد و به شهادت رسيد.

منابع:

– كتاب خاطرات عزّت‌شاهي، انتشارات سوره‌ی مهر.

– كتاب شكنجه‌گران مي‌گويند، ص 264، موزه‌ی عبرت ايران.